سعید کریمی
خیلی سخته سعید کریمی
سعید کریمی
شیرینم کجایی سعید کریمی
انتظار اسی درخشان
انتظار اسی درخشان
مهیار برومند
روزگار چقدر نامردی مهیار برومند
میرم از علی سلامی
میرم علی سلامی
آه سرد امید زمانی

دلنوشته سحر 19 ساله از مراغه

۲۹ اسفند ۱۳۹۵
دلنوشته ها (1) وقتی تو گریه میکنی

? سحر 19 ساله مراغه (آشرقی)

هی… دیدم همه قصه شونو میگن منم دلم یهویی پر شد
نمیدونم گاها حس میکنم باید درد و دلامو یجایی چالشون کنم وگرنه عقدم میشه ، این سری هم قسمت کانال ناکامان شد

روزی بهترین دختر بهترین بابا مامان و بهترین ابجی ابجیا و داداشای دنیا بودم
مامانم تو یه اسایشگاه کوچولویی که بیست و هشت تا بچه ی عقب مونده و یتیم داره کار میکنه و همه کاراش به عهده اونه
مامانم دبیر ریاضیات هس معلم قدیمیه و فوق لیسانس ولی همه ی زندگیشو بخاطر اسایشگاه ول کرده و الان ده سالی میشه سرش گرم اونجاس

خلاصه بزرگی و مهربونی مامانم تو کلمه ها جا نمیشه فرشته هم کمه بگم بهش

بابامم قد مامانم مهربون باغیرت و مرد تمام زندگی و رفیقمه

داداشام تهرانن
آبجی بزرگم مراغه
و تو خونه من و آیلا موندیم که آیلا ۹ سالشه

از بچگی موقعی که خودمم یادم نمیاد با مامان نماز میخوندم
سرم گرم زندگیم بود گرم درس هام گرم مدرسه ام گرم اسایشگاه گرم اخر هفته هایی که با بابا میرفتیم باغ
گرم انتظار برای اومدن داداشام از تهران
گرم عید
گرم نماز خوندنم
گرم مسابقات والیبال بین مدارس
گرم به لیوان چایی پررنگ با نون سنگک کنار بابا مامان تو حیاط

نمیدونم بگم از بخت و شانس بدم یا تقدیر الهی

خلاصه هرچی که هس سه سال پیش تابستان میرفتم کلاس زبان برای اولین بار در زندگیم خواستم بدون مامان بابا برم سرکلاس و برگردم
کلاسم داخل شهر و خونه ما شهرک (شهرک ها معمولا کناره های شهرن)

موقع برگشتن طعمه تاکسیرانی شدم که مشروب خورده و مست دنبال جنایت بود
دوس ندارم اصل ماجرار و تعریف کنم ولی خلاصش اینه که من سوار تاکسی شدم و تاکسی از شهر خارج و به باغی رفتیم و درعین ناباوری ترسیده بودم
سه تا مرد تقریبا لخت هم تو باغ بودن و منتظر من

تنها چیزی که یادم میاد التماسم به خدا برای ابروم پیش خودش پیش بابا و مامانم و غیرت داداشام
و هرچیز دیگه بود

فک کنم خدا منو قدری دوس داشت که اونا حتی جرات نکردن دست هم بهم بزنن
نمیدونم شایدم بخاطر ترس و لرز شدیدم بود که خودشونم ترسیده بودن یه وخ سکته مکته نکنم

بابام و اطلاع داده بودم تو راه و از طریق گوشیم پیدام کرده بودن و بعد پلیس بازی و فلان چهار نفرو گرفتن و منم سپردن دست بابام و رفتیم خونه
مامانم با گریه لباسای خاکیمو عوض میکرد و من همونطور میلرزیدم هی باهام حرف میزد ولی من چیزی نمیفهمیدم
آخرش بردنم بیمارستان
چن تا ارامبخش و فلان من خوابیدم فرداش پا شدم مامانم هرچی گف هیچی نگفتم لکنت زبان گرفته بودم

وختی فهمیدم نمیتونم حرف بزنم دنیا رو سرم خراب شد انگار مردم
از زندگی سیر شدم گوشه گیر شدم
مدرسه نرفتم حتی تو خونه هم با کسی رابطه نداشتم و فقط منو اتاق و یه هندزفری و گریه و گریه و گریه
بعد از مدتی سعی کردم حرف بزنم کم کم داشتم بعضی کلمه هارو میگفتم
و همچنان دنبال راه های روانپزشکی برای درمانم بودیم
حدود شش ماه بعد دکتری به اسم جوانمرد که آلمان زندگی میکنه و اونجا دکتر هس آشنا شدیم
بعد از چن تا ازمایش فهمیده بود که تو جمجمه ام تومور دارم

چی بهتر از این؟؟
با شرایط من؟؟!!

با خودم میگفتم خدایا دستت درد نکنه واقعا که مردی

با خدا قهر کردم نمازمو نخوندم
گوشه گیر تر شدم و گوشه گیرتر
خسته تر و خسته تر

بعد چن ماه اماده سازی شیمی درمانی و چن مرحله پرتو درمانی شروع شد
و ابجیم موهای بلندمو از ته زد
تنها چیز دوس داشتنیم همین موهام بود که داداشام و بابا از بچگی نذاشته بودن کوتاه کنم و کلی خاطره با مامان و موهام داشتم
مامانم موقع تراشیدن طوری گریه میکرد که انگار سرمو بریدن
من نمیدونستم شیمی درمانی میشم و بعد ها فهمیدم
خنگ نیستم فقط حرفای دروغ مامان و بابامو باور کرده بودم

بعد از چن مرحله شیمی درمانی زندگی واقعا برام سخت شده بود
چون تهران میموندم و مجبورا میموندم بیمارستان و هردو هفته یکی دو روز میرفتم خونه داداشام
روانی شده بودم روانی واقعی

که حتی بعد از چن ماه روان درمانیم هم کردن که هرروز هجده نوزده ساعت فقط میخوابیدم

بعد از هفت هشت ماه شیمی درمانی و پرتو درمانی بینتیجه بود و دکترم مجبور به عمل جراحی شد و چون تومور وخیم و چسبیده به مغزم بود احتمال مرگ مغزی رو داشتم
عمل جراحی و رفتیم المان پنج روز فقط بیهوش بودم

خلاصه عمل جراحی موفقیت امیز بود
بعد از عمل باز مراحل شیمی درمانی چن ماه ادامه داشت که خودمم هیچوخ سردرنیاوردم که چمه
پارسال همین موقع ها از شر بیمارستان و شیمی درمانی و دکتر راحت شدم
و راهی مراغه و خونمون
کم کم حرف زدنمم درست میشد
تا جایی که الان کاملا خوب صحبت میکنم و فقط قبل از حرف زدن یکم گیر میکنم که اونم به راه میفتم

تو این سالها چندین بار مردم و زنده شدم
هروخ اشک مامانمو میدیدم دنیارو سرم خراب میشد
من گناهم چی بود…
___
? @Nakaman_iR

امتیاز کل : 4.3 / 5. تعداد رای : 6

چند ستاره امتیاز میدی بهش ؟؟


برچسب ها



نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

پلیر ناکامان موزیک
پحش آنلاین پحش آنلاین پحش آنلاین
00:00
00:00
00:00
دانلود