جهت پخش آثار در ناکامان موزیک در تلگرام پیام دهید
SendNakamanدلنوشته غمگین بهار 28 ساله از بابل
دلنوشته غمگین بهار 28 ساله از بابل
من از بچگی تا حالا سختی زیاد دیدم ولی بزرگترین بدبختیم از ۱۴سالگی شروع شد
تازه به این سن رسیده بودم که اومدن خواستگارها شروع شد اما من نمیخواستم ازدواج کنم ولی با کمال نامردی طوری که من خودم هم خبر نداشتم من رو به یکی از خواستگارها که پسر عمه ام بود دادن سنش دو برابر من بود از نظر قیافه واخلاق هم صفر بود خلاصه با پسر عمه ام نامزد شدم
با دوسالی که با اون نامزد بودم نه سال با اون زندگی کردم تو این نه سال بدبختیهای زیادی کشیدم اون وخانواده اش خیلی اذیتم کردن بعد از شش ماه که از عروسی ام گذشت تازه فهمیدم همسرم وبرادر و دامادهایشان معتاد به شیشه هستن در هفته چند بار از او وبرادرش کتک میخوردم به طوری که باعث شد دچار بیماری تشنج بشم وشروع به خوردن قرص اعصاب کنم
تمام خرجم گردن برادرهایم بود ولی بازم ساختم وبه کسی چیزی نگفتم بعد از یک سال از من بچه میخواست پیشه دکتر زیاد رفتم ولی دکتر اخرش گفت که مشکل از همسرم است وقتی این حرف رو به آنها گفتم بدبختی هام بیشتر شد باز هم ساختم سال نهم بود عید نوروز بود جلوی همه فامیل من رو زد وهمین طور روز دوازدهم توی کوچه جلوی همسایه ودوستها من رو کتک زد! من هم دیگه نتونستم طاقت بیارم وبه خانواده ام همه چی رو گفتم انها هم اجازه ندادن به خانه انها برمبعد از یک سال دوندگی وبخشش مهریه تونستم طلاق بگیرم
الان پنج سال میشه طلاق گرفتم ولی چند ماه پیش از طریق تلفن با پسر خاله ام اشنا شدم ما همدیگر رو ندیده بودیم چون اون درترکیه زندگی میکرد اون هم همسن من است ومثل من بدبختی کشیده اولها بهش میگفتم داداش ولی بعد از مدتی از من خواهش کردم که او را داداش صدا نکنم اون به من ابراز علاقه کرد اولش قبول نمیکردم ولی اخر گفتم خوب منم حق عاشق شدن دارم ارتباط ما از پشت تلفن بیشتر شد هر روز به هم پیام میدادیم وبعضی وقتها حرف میزدیم حتی به اون به خاطر من برای چند روز به ایران امد تا همدیگر رو ببینیم تو اون چند روز خیلی به ما خوش گذشت بعد از رفتنش هم ارتباطمون همون طور بود ما همدیگر رو خیلی دوست داشتیم وداریم ولی موانعی که سر راهمون قرار داره اجازه نمیده ما به هم برسیم ما الان یک ماه میشه که با هم حرف نزدیم ومن از اون خبر ندارم لطفا هر کی این رو میخونه برام دعا کنه که بدبختیهام تموم بشه وهمین طورخبری از اون بهم برسه ….
برچسب ها
نظرات
خیلی خیلی تاسف آور تاسف آور چرا آخه کسی نمیتونه اونی رو که دوست داره بهش برسه
دوست دارم بهار جون خودتو ناراحت نکن عزیزم میگذره
دوست دارم بهار جون خودتو ناراحت نکن عزیزم میگذره
دعا 🤲میکنم که زود باهم حرف بزنید دوست دارم اسمت چی💁♀️
دعا 🤲میکنم که زود باهم حرف بزنید دوست دارم اسمت چی💁♀️
سلام اون پسر ترکیه مگه احمقه ک با اون همه دختر ترکیه بزاره بعد با یه طلاقی ازدواج کنه .اون ابراز علاقشم بخاطر این بود که دختر خاله، ناز بود اونم هوس کرد الانم ک کار خودشا کرد خب بایدم خبری نباشه ازش بهار هم الکی منطظر الان به یکی دیگه ابراز علاقه داره میکنه کارش تموم شد شاید خدمتت برسه دوباره.
تو چقد بی تربیت هستی اون انقد سختی کشیده حلا هم تو داری اذعیتش میکنی واقان که این ادما چی هستن واقا ن که برات متسفم☹️
خیلی خیلی غمگین بود امیدوارم یه روز خوب بیاد که همه چی برات خوب باشه