میرم از علی سلامی
میرم علی سلامی
آه سرد امید زمانی
ابوالفضل رحیمی
خنجر ابوالفضل رحیمی
رفیق امید زمانی
مصطفی ابراهیمی
خرابم مصطفی ابراهیمی
علی شهرآبادی (چشامو میبندمو یادم میارم تو رو عشق فابم)
بی معرفت علی شهر آبادی

دلنوشته غمگین بهار 28 ساله از بابل

۸ فروردین ۱۳۹۶
خیلی وقتهدلنوشته ها (2) قاصد

دلنوشته غمگین بهار 28 ساله از بابل

من از بچگی تا حالا سختی زیاد دیدم ولی بزرگترین بدبختیم از ۱۴سالگی شروع شد


تازه به این سن رسیده بودم که اومدن خواستگارها شروع شد اما من نمیخواستم ازدواج کنم ولی با کمال نامردی طوری که من خودم هم خبر نداشتم من رو به یکی از خواستگارها که پسر عمه ام بود دادن سنش دو برابر من بود از نظر قیافه واخلاق هم صفر بود خلاصه با پسر عمه ام نامزد شدم
با دوسالی که با اون نامزد بودم نه سال با اون زندگی کردم تو این نه سال بدبختیهای زیادی کشیدم اون وخانواده اش خیلی اذیتم کردن بعد از شش ماه که از عروسی ام گذشت تازه فهمیدم همسرم وبرادر و دامادهایشان معتاد به شیشه هستن در هفته چند بار از او وبرادرش کتک میخوردم به طوری که باعث شد دچار بیماری تشنج بشم وشروع به خوردن قرص اعصاب کنم
تمام خرجم گردن برادرهایم بود ولی بازم ساختم وبه کسی چیزی نگفتم بعد از یک سال از من بچه میخواست پیشه دکتر زیاد رفتم ولی دکتر اخرش گفت که مشکل از همسرم است وقتی این حرف رو به آنها گفتم بدبختی هام بیشتر شد باز هم ساختم سال نهم بود عید نوروز بود جلوی همه فامیل من رو زد وهمین طور روز دوازدهم توی کوچه جلوی همسایه ودوستها من رو کتک زد! من هم دیگه نتونستم طاقت بیارم وبه خانواده ام همه چی رو گفتم انها هم اجازه ندادن به خانه انها برم‌بعد از یک سال دوندگی وبخشش مهریه تونستم طلاق بگیرم
الان پنج سال میشه طلاق گرفتم ولی چند ماه پیش از طریق تلفن با پسر خاله ام اشنا شدم ما همدیگر رو ندیده بودیم چون اون درترکیه زندگی میکرد اون هم همسن من است ومثل من بدبختی کشیده اولها بهش میگفتم داداش ولی بعد از مدتی از من خواهش کردم که او را داداش صدا نکنم اون به من ابراز علاقه کرد اولش قبول نمیکردم ولی اخر گفتم خوب منم حق عاشق شدن دارم ارتباط ما از پشت تلفن بیشتر شد هر روز به هم پیام میدادیم وبعضی وقتها حرف میزدیم حتی به اون به خاطر من برای چند روز به ایران امد تا همدیگر رو ببینیم تو اون چند روز خیلی به ما خوش گذشت بعد از رفتنش هم ارتباطمون همون طور بود ما همدیگر رو خیلی دوست داشتیم وداریم ولی موانعی که سر راهمون قرار داره اجازه نمیده ما به هم برسیم ما الان یک ماه میشه که با هم حرف نزدیم ومن از اون خبر ندارم لطفا هر کی این رو میخونه برام دعا کنه که بدبختیهام تموم بشه وهمین طور‌خبری از اون بهم برسه ….

امتیاز کل : 1 / 5. تعداد رای : 1

چند ستاره امتیاز میدی بهش ؟؟


برچسب ها



نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

  1. ناشناس

    خیلی خیلی تاسف آور تاسف آور چرا آخه کسی نمیتونه اونی رو که دوست داره بهش برسه

  2. فائزه

    دوست دارم بهار جون خودتو ناراحت نکن عزیزم میگذره

  3. ناشناس

    دوست دارم بهار جون خودتو ناراحت نکن عزیزم میگذره

  4. فائزه

    دعا 🤲میکنم که زود باهم حرف بزنید دوست دارم اسمت چی💁‍♀️

  5. ناشناس

    دعا 🤲میکنم که زود باهم حرف بزنید دوست دارم اسمت چی💁‍♀️

  6. ناشناس

    سلام اون پسر ترکیه مگه احمقه ک با اون همه دختر ترکیه بزاره بعد با یه طلاقی ازدواج کنه .اون ابراز علاقشم بخاطر این بود که دختر خاله، ناز بود اونم هوس کرد الانم ک کار خودشا کرد خب بایدم خبری نباشه ازش بهار هم الکی منطظر الان به یکی دیگه ابراز علاقه داره میکنه کارش تموم شد شاید خدمتت برسه دوباره.

    1. ناشناس

      تو چقد بی تربیت هستی اون انقد سختی کشیده حلا هم تو داری اذعیتش میکنی واقان که این ادما چی هستن واقا ن که برات متسفم☹️

      1. امیرحسین

        خیلی خیلی غمگین بود امیدوارم یه روز خوب بیاد که همه چی برات خوب باشه

پلیر ناکامان موزیک
پحش آنلاین پحش آنلاین پحش آنلاین
00:00
00:00
00:00
دانلود