جهت پخش آثار در ناکامان موزیک در تلگرام پیام دهید
SendNakamanدلنوشته مرجان 20 ساله از ساری
دلنوشته 20 ساله از ساری
نمیدونم از کجا شروع کنم فقط درد دل کردن با کسایی که نمیشناسیش راحت تره بنظرم…..امشب بجای یادداشت توی دفتر خاطراتم میخوام اینجا بنویسیم…عاشق کسی شدم که از بچگی باهم بودیم…ازبچگی باهم خاطره داریم.
بزرگ شدیم (ای کاش نمیشدیم!)دیگه بچه های دیروز نبودیم حسامون نسبت بهم تغییر کرده بود….به هم علاقه پیدا کرده بودیم…خیلی چیزا دست به دست هم داد که بهم نرسیم…یکیش غرور من دوم خانواده اش و شاید هم لجبازی باخودش…وقتی به خانواده اش گفت که من این دخترو میخوام…پدرش گفت نه دختر عمه ات مد نظر ماهست..از خونه زد بیرون دیگه محمد گذشته نبود….سکوت های منم اونو سرد کرده بود….دوست دارم ها تو حنجره هامون موند شد بغض…بلاخره حریف این سرنوشت شوم نشدیم….همه چیز دست ب دست هم داد که بشیم دوتا غریبه…بعداز اینکه افسردگی گرفت خانواده اش تازه فهمیدن چ ظلمی درحق پسرشون و من کردن….الان اون عقد کرده ولی دیگه محمد گذشته ی شاد و خندون نیست….تموم ارزوم اینه که به زندگی برگرده حتی اگه کنار یکی دیگه باشه…ولی اون داره با عکسای من زندگی میکنه, منم باخاطراتش…ارزوی هردومون اینه ک برگردیم به گذشته ها من بشم همون دختر بچه ی دیروز اونم بشه محمد شروشیطون….فقط معجزه میتونه مارو بهم برسونه….هنوز به این عشق امیددارم,شاید نهایت حماقت باشه ولی هنوز منتظرم چهارسال گذشته ازاین انتظار ولی من بیشترازدیروز دوسش دارم.
?? لعنت به این سرنوشت!! ….
برچسب ها
نظرات