دلنوشته عاشقانه امیر ٢٣ساله از زنجان

?امیر هستم ٢٣ساله از زنجان
سه سال پیش عاشق یه دختری شدم به اسم زهرا که اون موقع ١١سالش بود ،
اون موقع باداداشش دوست بودم بعد از این ک فهمیدم اونم کم کم منو میخاد
همش رو یه حماقتی بود ک کردم،هیچ وقت ب این فکرنکرده بودم ک وقتی بزرگ بشه اون عِوَض میشه،
تا این ک ٢سال پیش بهم زنگ زِد تا آشنا بشیم من بش گفتم ک تو لیاقت بهتر از منو داری اون گف ک تو تواین همه مدت منو عاشق خودت کردی حالا این حرفارو میزنی منم گفتم باشه من فقط بشرط این ک بأهم ازدواج کنیم حرف میزنم نمیخوام تو این مدتی که عاشقانه دوستت داشتم رابطمون رو یه دوستی بمونه باید تا أبد پش هم بمونیم واونم قبول کرد،،تو این مدت عاشقانه میپرستیدمش ،وقرار بود عید امسال که گذشت من برم خواستگاریش ،.ودرضمن من یه رقیب داشتم ک پسردایش بود وهی میرفت خواستگاریش ونگو ک درکمین مانشسته وخلاصه پارسال من متأسفانه?یکی از عزیزامو تو تصادف از دس دادم اصلا حوصله هیچی رونداشتم یعنی از دنیا سیرشده بودم ولی بش گفتم تمام دلخوشیم توهستی ولی یه مدت بأهم حرف نزنیم بهتره ،چون که اصلا حالوروز خوشی نداشتم ،ولی ای کاش اون حرفو بش نزده بودم ،بعد از مدتی یه بار بش زنگ زدم تا حالشو بپرسم دیدم کلی عِوَض شده حرف زدناش،بش گفتم چرا اینطوری شدی اصلأ مثل سابق نیستی اونم بهم کف بیخیال خوب نیسم دیگه،بهش گفتم من الان حالم یه کم خوب شده دیگه میتونم مثل گذشته بات بحرفم ولی اون گف اینطوری بهتره ،واقعأ دنیا روسرم خراب شد?،نگو ک تو این مدت رقیبم رفته خواستگاریش وجواب بله رودادن،،ولی من اینو از یکی دیکه شنیدم خودش بهم نگفت،،خلاصه منم بش گفتم برو خوشبخت بشی عزیزم من خیلی از خدا خوشبختی تورا آرزو کرده بودم ولی این رسمش نبود ک منو تو این تاریکی دنیا اونم تو این موقعیت تنها بزاری ،،هیچی نگفت گوشیشو خاموش کرد…
آلان ۶ ماه از اون موقع میگذره ولی من دیگه واقعأ من سابق نیستم،ولی هنوز هم مثل گذشته عاشقانه دوستش دارم بااین که میدونم دیگه مال من نیس
دیگه میخام کلا واسه همیشه از این شهر برم طاقت دیدن عشقم باعشقش روندارم??
خیلی سخته یکی میشه همه زندگیت ولی ،،
هیچ جای زندگیت حضور نداره..?
دوستان ازتون ممنونم که دلنوشتمو خوندین..

روبیکای ناکامان تلگرام ناکامان اینستاگرام ناکامان

برچسب ها

نظرات