جهت پخش آثار در ناکامان موزیک در تلگرام پیام دهید
SendNakamanدلنوشته غم انگیز امیر 26 ساله از اراک
دلنوشته غم انگیز امیر 26 ساله از اراک
اذرماهه88 بود که من داشتم از تو یه کوچه که باماشین رد میشدم وساعتای دوازده ونیم ظهر بود که مدرسه دخترانه که اسمش اندیشه بود دخترا تعطیل شده بودن ویه شوروهیجانی بود از یه طرف جیق وداد دخترا ازیه طرفم دیوونه بازیهای پسرا که داشتن با موتور تک چرخ میزدنو چل بازی میکردن..?
لا به لای اینا من چشمم خورد به یه دختر خوشگل یه دختر با چشمای قهوه ای که از دور داشت چشمک میزد..?رفتم با ماشین کنارش یه نگاه انداختم تو چشاش اونم یه نگاه انداخت به من،? دلم میخاست که دوباره اونو یه بار دیگه ببینم اما تا رفتم دور بزنم بیام اون از پارکی که پایینه مدرسشون بود با دوستاش رفته بودن.?.منم نا امید یه اهنگ عبدولمالکی گذاشتمو یه نخ سیگار روشن کردم.دیگه دل تو دلم نبود همش به فکر اون بودم داعمن به اون نگاه فکر میکردم..?
صبح که شد دوباره راس ساعت 12 اونجا بودم. دوباره دیدمش، اینبار بهم خندید.?.منو میگی ذوق مرگ شدم از خوشحالی.?.رفتم که بهش شماره بدم که دیدم محلم نذاشت..?
گذشتو گذشت تا بعداز یک ماه شمارمو گرفت بس که مغرور بود..
منم خوشحال رفتم خونه نشستم تا زنگ بزنه ..دل تو دلم نبود.ساعتای 4 بود که دیدم گوشیم زنگ خورد..منم با خوشحالی جواب دادم،? اولین قرارو واسه فرداش گذاشتمو رفتم سره قرار..
بخدا همین که اومد تو ماشین نشست انگار تمام غمو غصه هام پرکشیدن انگار که تو یه دنیای دیگه بودم..یه نگاه کردم بهش سلام کردم،صدای تپشهای قلبمو حس میکردم دستام یخ کرد خدا شاهده پاهام می لرزیدن…یه چرخی تو خیابون زدیمو رسوندمش، از ماشین که پیاده شد شماره هر دختری که تو گوشیم سیو بود پاک کردم.
دنیام شده بود مهسا ،هر روز میرفتم دم مدرسشون. دیگه جوری شده بود که دخترا بهم تیکه مینداختن! ?
گذشت تا اینکه اون عاشقم شد دیگه اون بهم اس میداد.
تا 3 سال با هم بودیم میگفتم مهسا هیچ وقت منو تنها نذار میگفت نه نفسم. میگفتم بهم خیانت نکنی . میگفت هرگز. گفتم من تو رو واسه ازدواج میخام اونم قبول کرد..
حالا من هر چی به مادرم میگفتم مادر بیا بریم واسم خاستگاری اونم میگفت باشه همش می پیچوندم..
گذشت تا مهسا ازم سرد شد…
من افسرده شدم…
شکسته شدم….
دیگه تا 8 ماه ندیدمش..
تا یه روز زنگ زد بهم گفت بیا ببینمت..
رفتم با دختر داییش بود.گفت مگه قرار نبود بیای خاستگاریم .؟گفتم اره! دیدم زد زیر گریه گفت که دیگه تا کی باید بشینم به پات.. گفت پسر عموم هفته دیگه میاد خواستگاریم… ???
اخرین دیدار من با مهسا همون روز بود..
رفت.واسه..
همیشه……?
به همین سادگی..
مهسا قسمت من که نبودی اما امیدوارم هرجا هستی خوشبخت بشی…
ممنون از شما دوستان گلم که حرفهای دلمو شنیدید…??
فدای دل های شکستتون..??
برچسب ها
نظرات